ناگهان فریاد هراسناك رقیه خواب را از اهل خانه و حتی همسایگان میرباید. برق اتاق روشن میشود و اهل خانه هراسان به پا میخیزند. رقیه با چشمان پر از ترس و وحشت در بستر خود نشسته، لحظاتی بعد دچار غش میشود و بیتاب و كف بر لب به خود میپیچد، اهل خانه مبهوت میشوند. ، رقیه را نزد تمامی اطباء متخصص اعصاب و روان میبرد ما هر روز وضعیت جسمی و روحی بیمار حادتر میشود به طوری كه دفعات حمله و بیماری به روزی هشت بار میرسد و همه با حسرت و افسوس به چهره جوان و پرمهر رقیه مینگرند و جز سر تكان دادن و دست به دست كوفتن كاری دیگر نمیتوانند انجام دهند و نسخه پزشكان نیز كاری از پیش نمیبرد. با راهنمایی دیگران دخترك را نزد دعانویسهای ساكن در گوشه و كنار و كوچههای پیچ در پیچ نیز بردند، اما هیچ وردی نتوانست بر جان و روان رقیه اثر بگذارد. دخترك پیش چشم عزیزانش تحلیل میرود و خانواده در غصه و ماتم بسر میبرند. آخر دختری با این زحمت به بار بنشانی و آن وقت در این سن و سال كه سن آرزوها و رسیدن به آمال و تشكیل خانواده است اینگونه شود، چه باید كرد؟ خدایا! این چه بدبختی بود كه به ما روی آورد؟ همسایگان و نزدیكان هركس نظری میدادند. بعضی معتقد به چشم زخم و حلول جن در او بودند و اهل خانه جز توسل به خدا و دعاهایی كه با اشك دیده همراه شده بود، دیگر هیچ پناهی نداشتند. چشمان رقیه نگاهی جنونآمیز و خیره یافته بود، هرگاه میخواست بخوابد گویا چند نفر با او صحبت میكردند و سرش انباشته از صحبتهای مختلف میشد. هر دم شكل و شمایلی جلوی چشمانش مجسم میشد و او كه تاب این همه را نداشت، در حالتی از عجز، با كلماتی كه در گلویش میشكست و با اعضای منقبض دچار رعشه و بعد غش میشد و این فشار او را كه دختری سر حال و خوش بود، تبدیل به دختری رنجور، زرد، با نگاهی مجنون كرده بود. آنان كه او را میشناختند بر او دل میسوزاندند و حیرت زده از تغییر حالت او زیر لب استغفار میكردند، خدایا ما را ببخش!
ماه محرم با اشك و ماتم سوگ اباعبدالله و غم رقیه میگذشت و خانواده بر رقیه امام حسین(ع) و رقیه خود اشكها ریختند بر سر و سینه كوفتند و شبهای محرم را دست به دعا، شفای بیمار را به حرمت خون حسین(ع) از خدا خواستند و در اربعین مولایشان نیز با دستان بلند شده تا اوج نیاز، شفا خواستند.
در آستانه چهل و هشتم (روز رحلت پیامبر بزرگ اسلام(ص)) هیأت «قاسمیه مارالند» قصد سفر به مشهد را كرد، تا عاشقانه بر ماتم از دست رفتن پیامبر خاتم(ص) فریاد یا محمدا سردهند و در محضر علی بن موسی الرضا(ع) اخلاص و عبودیت خود را به فرزند حضرت زهرا(س) بنمایانند و از این درگاه مراد گیرند. هیأت «قاسمیه مارالند» با عزاداران و خانوادههای مشتاق زیارت، فرسنگها راه طی میكنند و درگذر از هر شهری نوای یا رضا و یا محمدشان سروشی است بر هموطنان مسلمان و همیشه در صحنه و گویا سرود دعوتی است بر جانها تا به حرم امام رضا(ع) بیایند.
كاروان این عاشقان به شهر امام رضا(ع) میرسد در غروبی پررمز و راز رقیه و همراهان نیز همراه عزاداران به مشهد مشرف میشوند.
زایران و مجاورانی كه جهت شركت در مراسم چهل و هشتم به حرم مشرف شدهاند در اطراف هیأت قاسمیه تجمع كرده و ازمراسم زنجیرزنی مردان این هیأت كه با تمام وجود عزاداری میكردند در حیرتند كه خدایا این همه اخلاص و عشق فقط در خور بندگان شایسته توست، ما را به فیض برسان. رقیه و دیگر زنان كاروان نیز شاهد این عظمت و بزرگیاند كه باز رقیه دچار حالت غش و بیهوشی میشود و نزدیكانش گویا دیگر تحمل این همه درد را ندارند و او را بر میان هیأتی كه زنجیرها را هم چون كبوترانی بالای سر به پرواز در میآورند، میبرند و با گفتن یا حسین، شفای رقیه را طلب میكنند، مگر این درگاه، درگاه نومیدی است و مگر حسین(ع) در تمامی دوران، مرجع و ملجأ و پناه ما نبوده و مگر میشود از این درگاه ناامید برگشت؟ یا محمد یا حسن و یا حسین، شفای همیشه دلهای داغدار ما بوده. هیأت یا حسین گویان برگرد رقیه، سماعی حسین گویانه آغاز میكنند و رقیه هم چون نوزادی تازه متولد شده گویا اول از حال غش به عالم الهام میرسد و آقایی با قامت رشید عمامهای به رنگ سبز عشق و چهرهای به نورانیت خورشید میبیند كه دستی بر سرش میكشد و با زیباترین صدای عالم میگوید: دخترم برخیز، و رقیه بر میخیزد و زنجیر زنان با اشك در چشم، فریاد یا حسینشان به عرش بال میكشد. معجزه امام، شفای رقیه.
دخترم برخیز…