شفا یافته: كلثوم رضائی 22 ساله
ساكن- بهشهر
نوع بیماری: غده ای بدخیم و سرطانی درون سینههیچ انسانی نمی تواند همواره رنج انسان دیگر را، و هیچ ناله ای و هیچ نگاهی به سوزندگی ناله و نگاه انسان دردمند و لاعلاج نیست. كدامین چشم با دیدن درد و بیماری اشك نمی بارد؟ كدامین دل آیا خون نمی بارد؟ و كدامین آرزوست كه نخواهد بشكفد بر بستر تحقق شفا یافتگان؟ و من دیده ام كه چگونه شفا یافته اند، آنان كه با ریسمانی از عشق و نیاز، دخیل آستان ملائك پاسبان ثامن الحجج (ع) گردیده و از كرامات رضویه لبریز شده اند و از بسرت تب و آرزو برخاسته اند آری من دیده ام كسانی را كه به آغوش زندگی باز گشته اند. دلخستگانی را كه به حاذق ترین حكیمان از درمان آنان نا امید شده اند و در این خانه دلها سلامت گرفته اند. من یافته ام آن سر سلسله معبر رهائی را و از آن پس بار رشته نامرئی دخیل مهربانیهایش شده ام. كلثوم آرام سرش را از روی بالش برداشت. انگار قسمت چپ بدنش را به سختی می فشردند، درد تمام وجود را گرفته بود و لحظه ای امانش نمی داد، بی اختیار شروع به گریه كردلحظه ای بعد مادرش به كنارش آمد و از حال او جویا شد او ناحیه ای را كه درد می كرد به مادرش نشان داد. چرا كه او ساكن بهشهر بود و بیش از 22 بهار از عمرش نمی گذشت برای مادر و پدرش كه مرد زحمت كشی بود غیر قابل تصور بود كه در این سن دچار بیماری مرموز كشنده ای شودكلثوم دیگر تحمل درد را نداشت، سراسیمه از جایش بلند شد و در حالی كه دستش را به طرف قفسه چپ سینه اش می آورد ناله می كرد و نم نم اشك از چشمانش فرو می ریختاو تا دیروز سالم بود، همین دیروز بود كه در یك مهمانی شركت كرده بود و سالم و خوش مجلس را به پایان رسانیده بود. اما امروز… بی تأمل به این سو آن سوی اتاق می رفت، تاب و قرار از او سلب شده بود و امانی برایش نمانده بود. به هر ترتیب بود درد را تحمل كرد تا این كه بعد از ظهر آن روز به آقای دكتر اسدالله پور مراجعه كرد. دكتر دستور رادیولژی و آزمایشاتی از سینة سمت چپ او داد. انگار غده ای درون سینه تشكیل شده بود. غده ای بدخیم و سرطانی. مدتی به همین منوال تحت درمان قرار گرفت.از آن روز دهشتناك ماهها می گذشت و هر روز غده بزرگتر و دردناكتر می شد. یك هفته در بیمارستان امام خمینی بهشهر بستری گردید و مورد عمل جراحی قرار گرفت، قسمتی از غده را برداشتند و پزشكان معالج آن روز غده را برای تشخیص بیشتر و بهتر به آمل فرستادنداو مدتی هم در گرگان زیر نظر دكتر پیر غیبی به معالجه پرداخت، اما دیگر برای همه محرز شده بود كه غده، غدة سرطانی و علاج ناپذیر است و تنها توصیه پزشكان این بود كه او باید همیشه تحت درمان باشد، ضمناً از كلثوم خواستند كه به تهران برود. كلثوم كوله بار سفر را بست و در شب ماتم زدة حرمان به سوی تهران حركت كردند. هر كجا می رفت مادرش با او و همراه او بودهمهمه و خیابانهای شلوغ تهران غمش را دو چندان می ساخت و عوالم درونی اش را آشفته تر می نموداما آن چیزی كه او را مقاوم می كرد ایمان به خدا و ائمه اطهار (ع)بود كه می توانست این درد طاقت فرسا را تحمل كند. پس از سفرهای مكرر به این شو و آن سو، ب شهر و دیارش بازگشت و با غم بی انتهای خود سر می كرد. غمی كه تاره و پودش را یكباره می سوزاند. اما جز صبر چاره ای نداشت. هوای نمناك و مرطوب شمال، جنگلهای سرسبز و دشتهای پرگل، دیگر برایش زیبایی چندانی نداشت. شبها تا دیر وقت در كنار پنجره می ایستاد و به دور دستها نگاه می كرد. سه سال درد و رنج، مدت كمی به نظر نمی رسید، انگار رفته رفته تمامی دفتر امیدها و آرزوهایش برگ برگ می شد و به هوا می رفت. بهارها و پاییزهای بسیاری گذشت، و تنها امید كلثوم، مادر و پدرش بودند كه در غم او شریك بودن و همراه او می سوختند و می ساختند و جز شكر در درگاه خداوند كریم و سبحان، كار دیگری از دستشان برنمی آمد. دم دمای غروب، یك روز از روزهای بهاری بود و آفتاب هم رفته رفته در پشت كوههای سرفراز زمردین شمال فرو می نشست. كلثوم برای لحظه ای آرزو كرد كاش به جای این همه رنج و درد روحش آزاد می شد و به آسمانها صعود می كرد تا آن همه شاهد بیچارگی خود و پدر و مادر دردمندش نباشددیگر داشتن یك خانة بزرگ و مجلل و اتومبیل شیك و مدرن و لوازم منزل آنچنانی برایش آرزو محسوب نمی شد، بلكه تنها آرزویش بازگشت سلامتی اش بود. سلامتی ای كه شاید هرگز باز نمی گشت. درگیر ودار ماهها وسالها سرگردانی و تحمل درد و مرض، هوای زیارت امام رضا(ع) در دلش وصف ناپذیر پدید آورد. امام رضا(ع) ضامن غریبان، امید محرومان، منجی دردمندان، و خلاصه آخرین مرهم دل ریش غم زدگانی كه ناامید از درگاه ملائك پاسبانش نمی رفتند. كلثوم موضوع را با مادرش در میان گذاشت و آنها تصمیم گرفتند سفری به مشهد بیایند تا شاید امام هشتم (ع) یاری شان نمایند.كلثوم به همراه مادر و خواهرش و با بدرقه پدر دردمندش به سوی مشهد در روز 29 اردیبهشت 1372 حركت كردند، و در روز اول خرداد ماه 1372 به مشهد رسیدندپرسان پرسان سراغ مسافر خانه ای را گرفتند. بالاخره اتاقی در یكی از مسافرخانه های بالا خیابان كوچه ملاهاشم در اختیارشان قرار گرفت. سر سودازده شان هوای كوی رحمت كرده بود و تن تب دارشان در لهیب شعلهای عشق و امیدشان امام ابوالحسن(ع) می سوخت. كلثوم پس از رفع خستگی، همان روز به حرم مطهر مشرف می شوددر مجوز شماره 387 دفتر نگهبانی صحن مطهر انقلاب آمده است: خواهر كلثوم رضائی كه از ناحیة سینه سمت چپ دچاربیماری می باشد حسب تقاضای خودش مجاز است روزهای 1 و 2/3/1372 از ساعت 18 الی7 روز صبح روز بعد در پشت پنجرة فولاد جهت گرفتن شفا متوسل به باب الحوائج حضرت علی بن موسی الرضا (ع) گردد. مسوؤل دفتر شفا یافتگان: آن شب او با هزار امید به امام بزرگوار (ع) متوسل شده، و خود را از همه چیز و همه كس بریده بود. اما در این میان دست تقدیر دریچه ای دوباره به زندگی اش می گشاید! ناگهان گل امید در قلب جوانش شكوفا شد و نهال آرزو در باغ حیات او مجدداً به ثمر رسید.او شفایش را از امام (ع) گرفته بود. در گواهی نگهبانی به سرپرستی نوشته شده است: مقارن ساعت 24 (نیمه شب) اول خرداد 1372 خواهری به نام كلثوم رضائی در پشت پنجرة صحن انقلاب دخیل نموده، كه از ناحیة سینة سمت چپ مریض بوده است، امام رضا (ع) را در خواب زیارت و شفای خود را گرفته است. همچنین در نامه بخش تسهیلات زائرین به ریاست رفاه درج شده است: در ساعت 10 صبح روز 2/3/1372 خواهر كلثوم رضایی 22 ساله ساكن بهشهر به همراه بستگانش به دفتر شفا یافتگان مراجعه كردند و اظهار داشت كه مورد عنایت آقا امام رضا (ع) قرار گرفته و شفا یافته است و اثری از غده ای كه در سمت چپ سینه داشته است نیستاو ضمن سؤوال و جواب، شرح چگونگی بیماری و معالجات خود را بیان كرد. برحسب سوابق پس از تحقیقات لازم مشارالیه را به دارالشفای امام (ع) اعزام داشتیم كه مورد معاینات پزشك معتمد آستان قدس رضوی قرار گرفت. نتیجه معاینات انجام شده كه حاكی از بهبودی و شفای نامبرده می باشد توسط پزشك كتبا گواهی شد كه به پیوست جهت اطلاع تقدیم میگردد. شماره دفتر رفاه زائرین 1024/560 تاریخ 4/3/1372 در تأیید دكتر نصرتی پزشك معتمد دارالشفای امام (ع) به ترایخ 2/3/1372 شرح داده شده است: ا زخانم كلثوم رضایی معاینه به عمل آمد، در سینه سمت چپ هیچگونه غده ای وجود ندارد و هر دو سینه نامبرده سالم می باشدشماره نظام پزشكی 19410 وقتی كه از كلثوم سؤال كردیم چطور شد كه شفا یافتی؟ گفت: روز اول كه برای شفا گرفتن در كنار پنجره فولاد به آقا امام رضا (ع) متوسل شدم حدود ساعت یازده شب در خواب دیدم كه شخص بزرگواری كه لباس سبز رنگی پوشیده بود و شال سبزی هم به كمرش داشت به طرفم آمد و به من گفت بلند شو عجله كن در خانه دو نفر منتظرت هستند و یك خوشحالی در انتظارت است و گوشه شال كمرش را به من داد فرمود آن گل بنفش را بگیر، من گوشه ضریح مطهر را نگاه كردم گل بنفشی در آن جا بودناگهان از خواب پریدم، مجدد به خواب رفتم در خواب دیدم دو گوسفند در علفزاری مشغول چرا بودند، یك گوسفند به طرف من آمد آقای بزرگواری مجدد به خوابم آمد و گفت آن گوسفند را بگیر، به ایشان گفتم آقا من نمی توانم، ناراحت هستم! آقای بزگوار فرمودند ومن هم ناراحت هستم ! وقتی كه بیدار شدم خادمی در كنارم بود انگار او را قبلا دیده بودم ناگهان متوجه شدم دردی دیگر در سینه ام احساس نمی شودبا خوشحالی و تعجب دستانم را به طرف سینه ام بردم دیگر دردی وجود نداشت و غده ای هم لمس نمی شد. من سراسیمه و اشك ریزان به بخش نگهبانی رفتم و موضوع را گفتم و آنها اقدامات لازمه را انجام دادند و مرا صبح روز بعد به پزشك معالج نشان دادند تا صحت گفته هایم ثابت شود. كلثوم چند روز بعد با دستی پر از امید به بهشهر باز می گشت تا پرده از رمز و راز عاشقانه با خدا و امام بزرگوارش علی بن موسی الرضا (ع) بردارداو وقتی كه به پزشك معالجش دكتر اسدالله پور مراجعه می نماید می گوید: پزشك از سلامتی جسمی و روحی من غرق در تعجب بود و در حالی كه باور كردنش برایش مشكل بود گفت شما را امام رضا (ع) شفا داده است

ضریح مقدس
دسته بندی شده در: