در فرهنگهای مختلف نمیتوان کلمه شهید را ترجمه کرد بلکه باید تفسیر کرد. شاید دیده باشید که حیوانات برای دفاع از فرزندان خود، جانشان را از دست بدهند ولی تفاوت انسانها بهعنوان اشرف مخلوقات با سایر موجودات این است که
مادر مشهد كجاست؟
زن چای را جلوی مرد گذاشت و پرسید: دكترا چی گفتن؟ مرد نگاه خستهاش را به زن دوخت و گفت: باید ببریمش آزمایش. زن، گوشههای روسریاش را به صورت كشید و گریست: چی به سر دخترم اومده؟ مرد، چای را
نام من رضاست
شفا یافته: آندره (رضا) سیمونیان اهل ازبكستان، مقیم همدان نوع بیماری:لال بودنآندره- آندره، شنید كه كسی او را به نام صدا می كند.صدایی كه از جنس خاك نبود آبی بود،آسمانی بود، آندره از خواب بیدار شد. نگاهش بی تاب و
نشان سبز
فرزندم مرضیه هنگام تولد (1355) یكی از پاهایش از زانو به پایین كج بود. من غیر از او چهار فرزند دیگر داشتم، یك پسر و سه دختر كه او چهارمین دخترم بود و هنگام تولد آشنایان به من میگفتند كه
امروز خیلی شاد هستم
نام شفایافته: علی حیدری امروز خیلی شادم، حسی مبهم همه وجودم را فرا گرفته است، جلوی آیینه میروم، موهایم را شانه میزنم و یقه لباسم را مرتب میكنم، حالا حاضر حاضرم. در آیینه به چشمانم خیره میشوم و با خود
پاییز از راه میرسد
علی براتی كجوان نان خرید و آرام روی زین عقب موتور بست. روی موتور نشست و آن را روشن كرد، به رو به رو خیره شده بود، بادی میان موهایش دوید، برگهای روی زمین به این و آن طرف میدویدند.
دخترم برخیز…
ناگهان فریاد هراسناك رقیه خواب را از اهل خانه و حتی همسایگان میرباید. برق اتاق روشن میشود و اهل خانه هراسان به پا میخیزند. رقیه با چشمان پر از ترس و وحشت در بستر خود نشسته، لحظاتی بعد دچار غش
دو چشم آشنا
امروز هفت روز است كه در حرم آقا میگردد. خودش هم نمیداند به دنبال چیست و گمشدهاش چه نشانی دارد. تنها همین را میداند كه به دنبال دو چشم آشنا میگردد. چشمش از پنجره مسافرخانه كه به گنبد طلایی آقا
پرواز كبوتران
شفایافته: اكبر عابدینی سن: 12 سال نوع بیماری: نابینا اهل: زنجان تاریخ شفا: شهریور 1369ـ برابر با 29 صفر و مصادف با شب شهادت امام رضا(ع) چشمهایش بیآنكه نگاهی داشته باشد، در میان دردهای بیشمار، آرام پلك میخورد و مرواریدهای درشت
عطرهای بهشتی
شفایافته: آقای ا ـ م اهل: رشتخوار نوع بیماری، سكته اكبر خسته بود، خسته از این همه حادثههایی كه پشت هم اتفاق افتاده و زندگیاش را دچار بحران كرده بود. قلب خستهاش در تب و تاب بود. مرد، دستهایش را